محل تبلیغات شما

می تونم بگم مادر شوهرم به معنای واقعی یه دیکتاتوره. همیشه می گه

من تنها حرف خودمو قبول دارم و خدا هم نمی تونه

خلاف حرفمو ثابت کنه.

درسته اوایل نامزدی قبول کردم شوهرم زندگی کنم ولی خداییش

من کسی نیستم که تحت امر باشم. خواهر شوهرم می گفت مادرش

می خواد فرمانروایی کنه و از من می خواست باهاش کنار بیام.

ولی گفتم نمی تونم. گفتم من خودم آدم قدرت طلبیم و زیر بار حرف

آمرانه نمی رم.

حالا که بیشتر از یه ماهه ازدواج کردیم و با موافقت همگی ما خونه ی

جدا گرفتیم، انتظار داره هر روز بریم خونه ش و شبا اونجا بخوابیم.

خداییش یه هفته هم رفتم ولی اینکه زندگی نیست.

اولین باری رو که خانواده ی شوهرمو دیدم یادمه.

به جای اینکه درباره ی خودم کنجکاو باشن، در مورد اصل و نسب و 

آباء و اجدادم سوال کردن. 

اول نمی دونستم چرا ولی بعد فهمیدم خانواده ی مادر شوهرم اصالتا

قاجاری هستن و خانواده ی پدر شوهرم از خان ها و بزرگان زمان 

خودشون بودن.

خدا رو شکر خانواده های پدری و مادری من هم هر دو جد اندر جد

خان و بزرگ زاده بودن. 

حالا با دونستن این مطلب که منم چیزی از خودشون کم ندارم،

حق ندارن ازم انتظار دیگه ای داشته باشن.

من نمی تونم گوش به فرمان باشم و چشم بگم به کسی.

دیروز مادر شوهرم می گفت به من نگو شخصیتت چطوریه.

ما فلان طور هستیم و تو باید درک کنی.

باید جوری رفتار کنی که ما هستیم. گفتم نه می تونم و نه می خوام.

خیلی حرفا زد که واقعا کفرم دراومد. یه جا اومدم جوابشو اساسی

بدم که شوهر خواهر شوهرم اشاره کرد چیزی نگو.

به خدا اگه مادر شوهرم شخصیتش اینطوری نبود، راضی بودم توی

خونه ش زندگی کنم و توی مخارجمون صرفه جویی بشه.

ولی چیکار کنم. شوهرم خودش می گه توی فامیلشون مامانش

به غول مرحله ی آخر معروفه!

گرمای دلچسب وسط سرما

بالاخره تونستم بیام!

من و غول مرحله ی آخر

شوهرم ,ی ,مادر ,نمی ,ولی ,تونم ,مادر شوهرم ,خانواده ی ,خواهر شوهرم ,می گه ,نمی تونم

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مدیون شهدا